برادر گوش کن !

هنوز از شک خبر برخورد نظامی با مساله ی بدحجابی بیرون نیامدیم که خبر جدیدی را از راهروی مجلس به سوی خبرگزاری ها روانه می کنند ، طرح جریمه ی 5,000,000 تومانی برای دارندگان ماهواره !
 
سیاست محدود کردن مردم ؛ تجربه نشان داده است که مردم از هر حق قانونی خود که محروم شوند بدتر نسبت به آن حریص تر می شوند 
 
من قصد ندارم در این جا به گله و شکایت بپردازم ولیکن گفتن دو نکته را لازم می دانم :
 
۱- امروزه در عصری که خود نام آن را دنیای ارتباطات می دانیم و همه جا و در همه عرصه های کنونی از ارتباط فراگیر دم می زنیم دیگر محدود کردن مردم از برنامه های ماهواره ای چه صیغه ای است ؟ بر فرض هم شما این دستگاه های روی پشت بام را گرفتید ، فکر می کنید که مردم را از برنامه های ماهواره ای محروم می کنید ، عصری که عصر ارتباطات نام گرفته در کنارش عصر تکنولوژی هم نام گرفته است ، ملت به هزار و یک روش می توانند برنامه های دلخواه خود را از هر جایی که دلشان بخواهد بگیرند ، از هزار و یک راه گوناگون که تا بخواهی یکی را بیابی و جلویش را بگیری راه دیگری جلو پای ملت قرار گرفته است ، پس با این توصیفات آیا جمع کردن ماهواره ها و منظور کردن جریمه برای دارندگان آن کار درست و سالمی به حساب می آید ؟
 
۲- اما نکته ی دوم ؛ همیشه از خود پرسده ام که حیف نیست وقتی می توانیم این همه هزینه را که می خواهد صرف کشف این حلبی ها شود و در نهایت جریمه های گزاف و سرسام آور و در نهایت ترش تنفر مردم از حکومت را به دنبال خواهد داشت به جای این همه هزینه ، اینها را صرف تولید برنامه هایی بکنیم که ملت خود به آگاهی برسند ؟! البته نه از این قبیل برنامه های فرهنگی که قرار است اسم بازداشت را برای خواهران بدحجاب بردارند و به اردوی برنامه های آموزشی فرهنگی تبدیل کنند و در زندان بخواهند این برنامه ها را اجرا کنند !!! آخر ما را چه شده که محیط امن خانواده ها را رها کرده ایم و می خواهیم با زور بگیر و ببند و در زندان کردن مردم ، آموزش فرهنگی به آنها بدهیم
 
اما در پایان بد نیست بگویم که این طرح را حزبی داده است که از زمان تاسیسش تا الان چند سالی نمی گذرد و اکثر اعضای آن را جوانانی تشکیل می دهد که سخت جویای نام هستند ، افرادی که خود را دلسوز تر از آنهایی می دانند که برای این انقلاب خون ها داده اند و رنج ها کشیده اند !!!
 
 

زنده باد ایرانی !!!

بارها از خود سوال می کنم اگر سیاست تنش زدایی را پی می گرفتیم اکنون نمی توانستیم با خیالی آسوده به فعالیت هسته ای ادامه دهیم ؟! از خود می پرسم آیا بازی با توپ های پر پیروزی شیرینی را برای ما به ارمغان می آورد ؟! آیا برخورد های این چنینی زمان رسیدن به موفقیت را به تاخیر نینداخت ؟! آیا زمان هزینه شده در مقابل بهای پرداخت شده نابرابر نیست ؟!

 

درست است که اکنون با تلاش و زحمات دولت های قبلی به این موفقیت رسیده ایم و مدیون آنها و جوانان آن دوره و این دوره هستیم ، درست است که با توان ملی به فناوری هسته ای دست پیدا کرده ایم ، ولی اگر همان سیاست های قبلی را طی می کردیم ، اگر زحمات گذشتگان را ارج می نهادیم ، زدوتر از الان ثمره ی زحماتمان را برداشت می کردیم ، تا این حد زیر فشار های سیاسی و اقتصادی قرار نمی گرفتیم ، چهره ی دوست داشتنی و زیبایی را از فرهنگ ایرانی به جهان عرضه می کردیم

 

این موفقیت را تبریک می گویم و به ایرانی بودنم  افتخار می کنم  ولی این نکته را از یاد نمی برم  که موفقیت مطمئن و ماندگار در گروی تدبیر است و با درایت حاصل می شود  

دانشگاه شریف

چند روز پیش در دانشگاه شریف اتفاقات جالبی افتاد ، لابد همه می دانید که ماجرا از چه قرار بوده ولی اگر هنوز از چند و چون ماجرا آگاه نشده اید وبلاگ لوتی تلاش زیادی را برای تنویر افکار عمومی انجام داده است

 

اما در خصوص این اتفاق و اتفاقاتی نظیر این لازم می دانم در این جا به چند نکته اشاره کنم که نگارنده احساس می کند از دید تیز بین دوستان جا مانده است ،  متاسفانه دراین چند سال گذشته فعالیت های دانشجویی بسیار سطح پایینی به خود گرفته ، نمی خواهم بگویم مقابله با این قبیل مسائل کار های پایینی محسوب می شود ولی باید بگویم که این کارها در اولویت دوم و یا حتی سوم قرار می گیرد ، کشور چالش های مهمتری از مکان دفن شهید را پیش رو دارد که متاسفانه قشر دانشجو به راحتی از این چالش ها عبور می کند

 

تاسف بعدی از این جهت است که دانشجوی به ظاهر ارزشی حتی در همین مسائل کوچک درست و حساب شده عمل نمی کند ، برای نمونه دانشجوی معترض جلوی بسیج را می گیرد که شهدا را در این جا دفن نکنید ، اعتراض می کند ، تحصن می کند ، بعد وقتی می بیند که حرفش به جایی نمی رسد به زور متوسل می شود ، باز هم وقتی می بیند که زورش هم به جایی نمی رسد ( چون بچه بسیجی شیر خر خورده و زور گاو را دارد ) لذا رو می کند به خراب کردن تجهیزات جناح مقابل ، دیگر به هیچ چیز و هیچ کس رحم نمی کند ، تابوت شهدا را خراب می کند ، رییس دانشگاه را می زند و ...  در حالی که تا چند لحظه ی قبل اسم خود رو گذاشته بود مخالف ارزشی ، بنازم به این مخالفت که تا چند لحظه ی قبل مدافع شهید بوده و ارزش ، ولی اکنون نه تابوت شهید می شناسد و نه ارزش ، باید حرفش عملی شود ولو به بی حرمتی به ساحت شهید و ...

 

وقتی هدف دانشجو معلوم نباشد همین می شود ، مسائل این قدر برایش سطح پایین می شود که دیگر فراموش می کند ما مساله ی احمدی نژاد و دسته گل هایش را داریم ، ما مساله ی تغییر ساختاری نظام را داریم ، ما مساله ی پایمال شدن خون همین شهدا را داریم

 

                                                         برای شهدا مکان دفن مهم بود یا سربلندی سرزمین ؟!!

 

مسلما کسی که در بالا نشسته بسیار خوشحال است از به وجود آمدن این قیبل مسائل ، چرا که ذهن پویا و کنجکاو جامعه را معطوف به این مسائل خرد کرده و میزان حساسیست دانشجو را تا این حد پایین آورده و از طرف دیگر مردم عوام را به پول نفت و نان و مرغ دل خوش کرده ، بنابراین با خیال راحت به کارهای خود می پردازد و اهداف خودش رو جلو می برد در حالی که من و توی دانشجو به جای این که تو سر هم بزنیم و بگوییم چرا شهید رو این جا دفن می کنی جای شهید که این جا نیست ، باید به دنبال خیانت های بزرگتری باشیم ، من و تو اگر برای تحقق حق شهید مبارزه می کنیم باید جلوی ناحقی های بزرگتری را بگیریم ولی افسوس که فی الحال به آب نباتی دلخوش کرده ایم و در خیال خود شاخ غولی را شکسته ایم

نامه ای به دوست

ای دوست ، ای مهربان ، ای جان ، نه بهتر است بگویم خود جان ، اصلا جان چی است بهتر از جان ، ای مسیحای زندگی من ، ای که از وجودت در من دمیده ای ، ای که از وجود نازنینت به من ارزانی داشته ای ، تو این امانت ها را به من سپرده ای ولی من هیچ امانت دار خوبی نبودم ، تو عاشقانه به بخشیده ای ولی من قدر قدرش را ندانستم ، تو راه استفاده را به من آموخته ای ولی من خود راه غلط را انتخاب کردم ، کاش می فهمیدم ارزش امانت را ، کاش ذره ای به این ذهن قاصر خود می فهماندم که چه امانت گرانبهایی را دارم از دست می دهم ، گرانبها تر از امانت آن راهب مسیحی ، که او چه به حق از آن امانت استفاده کرد و در آن فرصت اندک ، دنیا و آخرت خود را خرید

ولی چه کنم که دیگر دیر شده است ، دیر فهمیدم که باید زودتر این ها می فهمیدم ، دیر فهمیدم که فراموش کردن عهد ها و پیمان ها گران تمام می شود ، دیر فهمیدم که چه لحظات دست نیافتنیی را از دست داده ام ، دیر فهمیدم که دیگر دیر است برای برگشتن و پیمودن دوباره راه ، زمانی فهمیدم که دیگر باید گفت  کاش می شد دوباره این مسیر را طی کرد ، کاش می شد دوباره اختیار کرد ، دوباره انتخاب کرد ، کاش می شد دوباره با دوست پیمان بست ، پیمانی که می دانی روزی دوباره گسستنی است ، نه از جانب دوست که از جانب من بی چشم و روست

 

 

 دلم تنگ است ، آقا . پس کی میایی