دست نیافتنی

من یه انسان هستم با ظرفیت های محدود ٬ اما اونا انسان هایی بودن با ظرفیت های نامحدود  ٬ مگه میشه با این تفاوت تو زندگی موفق بود ٬ در حالی که همه چی برا انسان هایی با ظرفیت های نامحدود ساخته شده !

مخم داره می ترکه ٬ یکی منو نجات بده


میمنت ورود خاتمی

فردا قراره خاتمی بیاد دانشگاه ما ٬ به خاطر همین هم ما ها رو انداختن بیرون تا خیر سرشون پاکسازی کنن ٬ سردسته ی آدمایی هم که دارن این جا رو پاکسازی می کنن شده آقا خیری که نظافت قسمت ما به عهده ی اونه !!!

همه جا رو بستند ٬ حتی کتابخونه رو هم بستن ٬ من نمیدونم برا این که خاتمی می خواد بیاد این جا باید درسو کتابخونه و کلاسا رو تعطیل کرد ٬ خوب اگه این طوره می خوام صد سال سیاه هم نیاد !!!

البته خدا خیرش بده چون باعث شده من فردا بعد از قرن ها بتونم صبح تا لنگ ظهر بخوابم و حال کنم !!!

یه نکته دیگه هم از آثار ورود خاتمی بگم : دانشگاه شده عین دسته ی گل ٬ دیوارا رنگ شده ٬ بوفه مرتب شده اصلا از اون آشغال دونی خبری نیست که نیست

حالا دانشجو بیاد بگه خاتمی اخه ٬ خاتمی اوخه !!! این همه خیر داره میرسونه بس نیس

----------------------------------------------

اما از نیومدن خودم تو این چند وقته بگم که درگیر اساس کشی بودم و تلفن خونه هم قطعه به خاطر همین از تو خونه نمی تونم وصل شم ٬ از دانشگاه هم که همه جا رو پروکسی کردن ( هیچ بلاگی رو نمی شد باز کرد ) ولی نمی دونم چرا دیگه پروکسی نداره ٬ حتی یه سرس سایت رو هم باز کردن که ....

---------------------------------------------

امروز به استاد گفتم استاد دمتون گرم از کلاس منو انداخت بیرون
بی جنبه !!!


خاور برا حمل اساس نیاز است


بالاخره من هم باید از این جا برم ٬ نه این جا ؛ خونمون رو میگم
کم کم باید اساسام رو جمع کنم و دیگه برم تو آغوش خونواده !!! خونواده ای که دو سال تمام برام هیچ مفهومی نداشت . خیلی دوست داشتم به اون آدمایی که زندگی دور از خونواده رو تجربه نکردن این رو بفهمونم که کار راحتی نیست ولی خوب فکر کنم تا وقتی خودمون تو اون وضعیت قرار نگیریم نمی تونیم درکش کنیم

سر همین خونه ی جدید رفتن یه چزی فکرم رو مشغول کرده بود ٬ این که مگه تو این دنیا هر کاری که صورت میگیره با خواست و اراده ی خدا نیست و خدا هم مگه خیر مطلق نیست ٬ پس چی جوریه که تو این دنیا این همه شر داریم ٬ این که با خیر مطلق بودن و قادر مطلق بودن خدا منافات داره !!!

البته خودم برا خودم حلش کردم ولی بابای صاب بچه رو درآورد تا تونستم باهاش کنار بیام که این رو فقط مدیون عزیزترینم هستم

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

خدا وکیل کی میخواد جلوی این پرسپولیس وای سه ٬ دلم برا فجریا سوخت ٬ نه یکی نه دو تا نه سه تا ... پنج تا !!!

منو یاد شیش تایی ها انداخت