نظام مشروطیت !

آخیش خسته شدم بس که درس خوندم ٬ جدا چقدر بده خودت رو از زندگی بندازی به خاطر یه دو سه نمره که از مشروط شدن فرار کنی تا نکنه یه وقت از دانشگاه خیلی محترمانه بندازنت بیرون ! 

اصلا دوست ندارم تو تعطیلات تهران باشم ٬ جدا دوست دارم یه چند وقت از این خراب شده دور باشم . اگه این رفیق شفیق من به ما حال بده و مرام بذاره بریم یه سر به دهشون بزنیم و یه آب و هوایی تازه کنیم ٬ اگه هم قسمت شد یه سرم بریم خواجه رو زیارت کنیم ! 

تو پرانتز این رو هم بگه که هر کی فکر میکنه دانشگاه باحاله بهتره وقت بی ارزشش رو تلف نکنه بره به یه کار آبرومندانه مشغول بشه که سود دنیا رو کرده ٬ حالا بماند آخرت !!! 

 

دعوا اون هم زیر بارون !

آسمان سربی رنگ ٬ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران

باران

پر مرغان نگاهم را شست

-----------------------------------------------------

تمام هیکلم خیس شده 
بارون خوبه ولی هر چیزی هم حدی داره ٬ فرض کن شبه داری برمیگردی خونه ٬ خسته و کوفته ( این تیکه رو تا اونجایی که فکر می کنی زیادش کن ) اون وقت یه ماشین بیاد و ...

از این اتفاقا زیاد میفته ٬ ولی از اتفاقای بعدش کم میفته ٬ سنگ رو برداشتم و ...

آی حالا دعوا و بزن بزن ٬ زیر بارون ٬ کف خیابون ٬ اون بزن تو بزن

خوب از دوتا آدم خسته ی کوفته ی بخت برگشته چه انتظاری می تونی داشته باشی ؟

ولی بعدش مثل این فیلم هندی ها تموم شد ٬ هم دیگه رو بعد از این همه کتک زدن و خوردن ماچ کردیم و با هم رفتیم شیشه ی ماشین رو جا انداختیم و من رو رسوند خونه و آخر سر هم

بای

ولی سرم چقدر درد میکنه ٬ لامصب دست سنگینی داشت ٬ اما فکر کنم باید به یه چشم پزشک مراجعه کنه

آخ که چقدر خستم !!!

عجب یلدا ٬ شبی بود !!!

دیوان حافظ که نداشتم آخه نامرد از دستم قاپیده و من رو بدون دیوان گذاشته ٬ من که می دونم یه بار هم لاش رو باز نمی کنه ٬ خدا وکیل ملت خنگ تشریف دارند ( البته بلا نسبت شما دوست عزیز ) و باز البته کلمه ی مبارک خر رو هم باید چاشنی کار کرد تا بتونیم یه ذره حق مطلب رو ادا کنیم و باز برا سومین بار البته جمع این دو کلمه واژه ی ملموس ترک رو به یاد ما میاره !!!

طرف برا این که من رو بچزونه دیوانم رو گرفته و گذاشته رو طاقچه ی اتاقش ٬ نه میذاره من به کارم برسم و نه خودش از اون استفاده میکنه ! فقط چی ؟  برا این که من این وسط به خیال خودش ضایع بشم !!!

خلاصه شب یلدا رو بدون دیوان سر کردم تا این که یه عزیز دوست داشتنی آخر شب زنگ زد و فالی رو که خودش به جای من گرفته بود رو خوند ٬ خدا وکیل مرام رو داری ٬ یکی اون جوری می کنه ٬ یکی هم مثل این دوست گرامی و هیچ وقت جدا نشدنی زنگ بزنه و فالی رو که برات گرفته رو بخونه

خدا از این دوستا زیاد کنه ( آخ پام )

ولی حافظ هم کم حال من رو نگرفتا ٬ داشتم تو عوالم خودم سیر می کردم که اگه کارم درست بشه چی میشه ٬ اگه این جوری بشه چه روزگار خوبی رو دارم ٬ اگه و اگه و اگه های زیادی که هیچ کدومشون هم زیاده خواهی نیست ٬ ولی جناب حضرت اجل فرمودند که خواب دیدی خیره ٬ بذار در کوزه آبشو بخور

--------------------------------------------------

تا شما خانه تان سمت شمال ده ماست 
قبله ی دهکده مان سمت شمال است عزیز

پنجره ٬ بین من و توست مرا بوسه بزن
بوسه از آن طرف شیشه حلال است عزیز