خانه عناوین مطالب تماس با من

جوانمرد قصاب

جوانمرد قصاب

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • برادر گوش کن !
  • زنده باد ایرانی !!!
  • دانشگاه شریف
  • نامه ای به دوست
  • خدا عقل بده !
  • شیرازی رفتیم که ... !
  • نظام مشروطیت !
  • دعوا اون هم زیر بارون !
  • عجب یلدا ٬ شبی بود !!!
  • دست نیافتنی
  • میمنت ورود خاتمی
  • خاور برا حمل اساس نیاز است
  • بهت در رابطه با خلقت جماعت اناث !!!
  • تو کلیدت رو پیدا کردی ؟
  • سطر مسطور

بایگانی

  • اردیبهشت 1385 1
  • فروردین 1385 1
  • اسفند 1384 2
  • اسفند 1383 1
  • بهمن 1383 1
  • دی 1383 3
  • آذر 1383 3
  • آبان 1383 3
  • مهر 1383 3
  • شهریور 1383 5
  • مرداد 1383 5
  • تیر 1383 5
  • خرداد 1383 2
  • اردیبهشت 1383 7
  • فروردین 1383 4
  • اسفند 1382 6
  • بهمن 1382 6
  • دی 1382 3

آمار : 83537 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • برادر گوش کن ! دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1385 18:01
    هنوز از شک خبر برخورد نظامی با مساله ی بدحجابی بیرون نیامدیم که خبر جدیدی را از راهروی مجلس به سوی خبرگزاری ها روانه می کنند ، طرح جریمه ی 5,000,000 تومانی برای دارندگان ماهواره ! سیاست محدود کردن مردم ؛ تجربه نشان داده است که مردم از هر حق قانونی خود که محروم شوند بدتر نسبت به آن حریص تر می شوند من قصد ندارم در این...
  • زنده باد ایرانی !!! چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 16:22
    بارها از خود سوال می کنم اگر سیاست تنش زدایی را پی می گرفتیم اکنون نمی توانستیم با خیالی آسوده به فعالیت هسته ای ادامه دهیم ؟! از خود می پرسم آیا بازی با توپ های پر پیروزی شیرینی را برای ما به ارمغان می آورد ؟! آیا برخورد های این چنینی زمان رسیدن به موفقیت را به تاخیر نینداخت ؟! آیا زمان هزینه شده در مقابل بهای پرداخت...
  • دانشگاه شریف پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 18:51
    چند روز پیش در دانشگاه شریف اتفاقات جالبی افتاد ، لابد همه می دانید که ماجرا از چه قرار بوده ولی اگر هنوز از چند و چون ماجرا آگاه نشده اید وبلاگ لوتی تلاش زیادی را برای تنویر افکار عمومی انجام داده است اما در خصوص این اتفاق و اتفاقاتی نظیر این لازم می دانم در این جا به چند نکته اشاره کنم که نگارنده احساس می کند از دید...
  • نامه ای به دوست شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1384 16:27
    ا ی دوست ، ای مهربان ، ای جان ، نه بهتر است بگویم خود جان ، اصلا جان چی است بهتر از جان ، ای مسیحای زندگی من ، ای که از وجودت در من دمیده ای ، ای که از وجود نازنینت به من ارزانی داشته ای ، تو این امانت ها را به من سپرده ای ولی من هیچ امانت دار خوبی نبودم ، تو عاشقانه به بخشیده ای ولی من قدر قدرش را ندانستم ، تو راه...
  • خدا عقل بده ! چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1383 15:40
    یه مشت جماعت عقده ای راه افتادن می خوان تو دانشگاه تفکیک دختر پسری راه بندازن ٬ تا همین دیروز یه نماز جماعت هم به زور برگذار میشد ٬ یه نمازخونه بود که به یه خراب شده بیشتر شبیه بود ٬ حالا که نمازخونه درست شده راه افتادن می گردن تو دانشگاه ببینن کجا ایراد داره اون جا رو هم درست کنند چایی مسجد تموم میشه ٬ میاد از بوفه...
  • شیرازی رفتیم که ... ! چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1383 13:18
    جاتون خیلی خالی بود عجب شیرازی بود ٬ انصافا خواجه خوب جایی زندگی می کرده ٬ من هم اگه یه همچین جایی بودم حتما یه شاعر بزرگی می شدم ٬ اما خوب بچه ی یه داهات دیگه ام که زیاد ذوقی از شعر گفتن ندادرن اما خوب این سفرم مثل همه ی سفرای دیگه کفتم شد ٬ از دماغم درومد ! تو تهران بچه ها برام نقشه هایی کشیده بودن ٬ نبودین روز...
  • نظام مشروطیت ! چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1383 14:32
    آخیش خسته شدم بس که درس خوندم ٬ جدا چقدر بده خودت رو از زندگی بندازی به خاطر یه دو سه نمره که از مشروط شدن فرار کنی تا نکنه یه وقت از دانشگاه خیلی محترمانه بندازنت بیرون ! اصلا دوست ندارم تو تعطیلات تهران باشم ٬ جدا دوست دارم یه چند وقت از این خراب شده دور باشم . اگه این رفیق شفیق من به ما حال بده و مرام بذاره بریم یه...
  • دعوا اون هم زیر بارون ! یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1383 10:58
    آسمان سربی رنگ ٬ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ می پرد مرغ نگاهم تا دور وای باران باران پر مرغان نگاهم را شست ----------------------------------------------------- تمام هیکلم خیس شده بارون خوبه ولی هر چیزی هم حدی داره ٬ فرض کن شبه داری برمیگردی خونه ٬ خسته و کوفته ( این تیکه رو تا اونجایی که فکر می کنی زیادش کن ) اون وقت...
  • عجب یلدا ٬ شبی بود !!! سه‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1383 11:07
    دیوان حافظ که نداشتم آخه نامرد از دستم قاپیده و من رو بدون دیوان گذاشته ٬ من که می دونم یه بار هم لاش رو باز نمی کنه ٬ خدا وکیل ملت خنگ تشریف دارند ( البته بلا نسبت شما دوست عزیز ) و باز البته کلمه ی مبارک خر رو هم باید چاشنی کار کرد تا بتونیم یه ذره حق مطلب رو ادا کنیم و باز برا سومین بار البته جمع این دو کلمه واژه ی...
  • دست نیافتنی یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1383 09:57
    من یه انسان هستم با ظرفیت های محدود ٬ اما اونا انسان هایی بودن با ظرفیت های نامحدود ٬ مگه میشه با این تفاوت تو زندگی موفق بود ٬ در حالی که همه چی برا انسان هایی با ظرفیت های نامحدود ساخته شده ! مخم داره می ترکه ٬ یکی منو نجات بده
  • میمنت ورود خاتمی یکشنبه 15 آذر‌ماه سال 1383 16:06
    فردا قراره خاتمی بیاد دانشگاه ما ٬ به خاطر همین هم ما ها رو انداختن بیرون تا خیر سرشون پاکسازی کنن ٬ سردسته ی آدمایی هم که دارن این جا رو پاکسازی می کنن شده آقا خیری که نظافت قسمت ما به عهده ی اونه !!! همه جا رو بستند ٬ حتی کتابخونه رو هم بستن ٬ من نمیدونم برا این که خاتمی می خواد بیاد این جا باید درسو کتابخونه و...
  • خاور برا حمل اساس نیاز است شنبه 7 آذر‌ماه سال 1383 10:46
    بالاخره من هم باید از این جا برم ٬ نه این جا ؛ خونمون رو میگم کم کم باید اساسام رو جمع کنم و دیگه برم تو آغوش خونواده !!! خونواده ای که دو سال تمام برام هیچ مفهومی نداشت . خیلی دوست داشتم به اون آدمایی که زندگی دور از خونواده رو تجربه نکردن این رو بفهمونم که کار راحتی نیست ولی خوب فکر کنم تا وقتی خودمون تو اون وضعیت...
  • بهت در رابطه با خلقت جماعت اناث !!! چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1383 07:29
    تو کلاسمون دو تا دختر داریم از گرایش استخراج ٬ ( دختر ٬ اون هم از استخراج ٬ چی میشه !!! ) عین این زنا که با هم دعوا می کنند هر چی از دهنشون در میاد میگن ( آدم هم دوست داره فقط ببینه و بخنده ) ٬ اینا هم عین اونان ٬ دیروز هم کم مونده بود کار به مو کشی و چنگ اندازی بکشه که با وساطت استاد به خیر گذشت من نمیدونم دختر رو چه...
  • تو کلیدت رو پیدا کردی ؟ یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1383 16:23
    آقا امجد می گفت به خدا بگین توبه بهتون بده ٬ بعد بگین که خدا من که نمی تونم خودم رو آدم نگه دارم پس خودت هم من رو نگه دار جالبه نه ؟!!! دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم /// نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم ابروی یار در نظر و خرقه ی سوخته /// جامی به یاد گوشه ی محراب می زدم روی نگار در نظرم جلوه می نمود /// وز دور بوسه بر...
  • سطر مسطور جمعه 1 آبان‌ماه سال 1383 07:14
    خوابیم و با خطاب تو بیدار می شویم مستیم و با عتاب تو هوشیار می شویم حلاج پیشه ایم و گمانم در عاقبت با حلقه های موی تو بر دار می شویم فرجام تلخ قصه ی ابلیس سهم ماست وقتی به دام سجده گرفتار می شویم چشم تو بود میوه ی ممنوع عشق و ما روزی از این دسیسه خبر دار می شویم
  • خـــــــــــــــــونه چهارشنبه 22 مهر‌ماه سال 1383 17:33
    آخ که دارم میمیرم از خستگی ٬ از صبح دارم از این بنگاه میرم اون بنگاه دنبال خونه می گردم آخه مامانم اینا دارن عین من شهری میشن و از داهات میان شهر پیش من ٬ یعنی هر چی گاو و گوسفند و مرغ و خروس داشتیم فروختیم ( البته نازی رو هنوز داریم ها ) ولی مگه با این قیمتا میشه خونه پیدا شه ٬ یارو خیر سرش مثلا داره خونه میفروشه ٬...
  • خونه تکونی جمعه 17 مهر‌ماه سال 1383 08:31
    از اسم دااش کوچیکه ٬ کلا از خود دااش کوچیکه خسته شده بودم این بود که عوضش کردم - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - به کنار تپه رسیدم ٬ با طنین روشن پا ٬ آیینه ی فضا را شکستم دستم را در تاریکی اندوم بالا بردم و کهکشان تهی را نشان دادم ٬ شهاب نگاهش مرده بود - - - - - - - - - - - - - - - -...
  • چه شروع محشری یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1383 14:40
    تب و تابی است در موسیقی آب کجا پنهان شده است این روح بی تاب فرازش : شوق هستی ٬ شور پرواز فرودش : غم سکوتش : مرگ و مرداب
  • چیز خفن پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1383 09:53
    از این به بعد اگه تو میدون انقلاب و حومه بهتون فشار اومد دیگه ناراحت نباشین که کدوم سینما برم یا کدوم مسجد یا این که کاش من هم دانشجوی دانشگاه تهران بودم چون طی جلسه یی که با احمدی نژاد داشتیم ( من و سعید ) قرار شد پروژه ی ایجاد یک ایستگاه راحت کنی تو میدون ٬ رو به دست بگیریم و باعث خوشحالی دل مردم بشیم چون هم من ٬ هم...
  • تو نمیر ٬ من هم نمی میرم ! پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1383 23:35
    در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش این تو بمیری دیگه از اون تو بمیری ها نیست ٬ این دفعه قضیه جدی تر از این حرفهاست
  • من باید بتوانم !!! دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1383 01:32
    آن قدر شکست خوردم ٬ تا راه شکست دادن را آموختم و بدترین کلمات برای من اینهاست : نمی دانم ـ نمی توانم ـ نمی شود این جا تو داهات هوا خیلی خوبه ٬ شبا رو با شمردن ستاره ها صبح می کنم ٬ زندگی کردن تو داهات به من این ها رو نشون داد ٬ همونایی که تو شهر زیاد به چشم میاد ٬ همین نمی توانم ها همین نمی شود ها ٬ اما تو داهات همه...
  • هم من توام هم تو منی ! یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1383 08:46
    بگذار سپیده سر زند چه باک که من بمیرم و شبنم فرو خشکد و شبگیر خاموش شود و شباهنگ گنگ گردد و مهتاب رنگ بازد و ستاره ی سحری باز گردد و راه کهکشان بسته شود ... بگذار سپیده سر زند و پروانه به سوی آفتاب پر کشد .
  • خوابم میاد ! دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1383 00:41
    من ـ نیزه دار کهن ـ آتش می شوم او ـ دشمن زیبا ـ شبنم نوازش می افشاند دستم را می گیرد و ما ـ دو مردم روزگاران کهن ـ می گذریم به نی ها تن می ساییم ٬ و به لالایی سبزشان ٬ گهواره ی روان را نوسان می دهیم و آبی بلند ٬ خلوت ما را می آراید تو این چند روزه چند بار ازم بازخواست شد ٬ چند بار توبیخ شدم چند بار به خودم گفتم که من...
  • HOPE یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1383 11:44
    یه آروز کردم و بعد یه نخ بستم دور شست پام شاید وقتی نخه باز شه ٬ آرزوی من هم بر آورده شه می خوام امیدوار باشم
  • تنها باد سه‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1383 16:47
    بالاخره تونستم نوشته هام رو گیر بیارم ٬ بعد از دوسال خیلی زور زدم تا تونستم ازشون بگیرم . تازه این دفعه هم اونا ندادند خودم رفتم سر کمد ٬ در رو از جا در آوردم ٬ آخه کلید نداشتم به خاطر همین باید از لولا در می آوردم !!! می دونی ؛ نامه هات رو خوندم ٬ نوشته هام رو خوندم ٬ خاطراتی که از شما ها نوشته بودم ٬ حرفهای تو...
  • روزنه ای به رنگ شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1383 11:44
    در شب تردید من ٬ برگ نگاه ! می روی با موج خاموشی کجا ؟ ریشه ام از هوشیاری خورده آب : من کجا ٬ خاک فراموشی کجا . دور بود از سبزه زار رنگ ها زورق بستر فراز موج خواب . پرتویی آیینه را لبریز کرد : طرح من آلوده شد با آفتاب . اندهی خم شد فراز شط نور : چشم در آب می بیند مرا . سایه ی ترسی به ره لغزید و رفت . جویباری خواب می...
  • گفتم من سحر نمی دانم ! جمعه 9 مرداد‌ماه سال 1383 13:39
    چه با شتاب آمدی ! گفتم برو ! اما نرفتی و باز هم کوبه ی در را کوبیدی گفتم بس است ٬ برو ! گفتم این جا سنگین است و شلوغ جا برای تو نیست . اما نرفتی . نشستی و گریه کردی . آن قدر که گونه های من خیس شد . بعد در را گشودم و گفتم : نگاه کن چقدر شلوغ است ! و تو خوب دیدی که آن چه قدر تنهایی و بغض و حرف و حرف و حرف و زخم و دلتنگی...
  • چشم ها را باید شست یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1383 02:33
    کسی رو سراغ دارین به این فکر نکرده باشه که بلاگش رو ببنده من هر وقت بتونم خودم رو قانع کنم که بلاگم رو ببندم حتما این کار رو میکنم ٬ ولی تا حالاش که نشده !!! بالای دفترش نوشته بود : جمله های کوتاه و زیبا ... حالیا معجزه ی باران را باور کن و سخاوت را در چشم چنزار ببین و محبت را در روح نسیم که در این کوچه ی تنگ ٬ با...
  • سلام بر تو بانوی بانوان… سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1383 16:41
    نخلهای خاک آلود فدک هنوز از ستمی که بر تو روا داشتند، می گریند؛ زندگی تو گواه مظلومیت همه دودمان هابیل است، همچنانکه وجود تو گواه قدس و عصمت خدا بر زمینیان بود... تازیانه ای که بر پیکر نازنین تو فرو کوفتند، تبری بود که بندگان بت به انتقام نابودی اصنام بر پیکر توحید ابراهیم فرود آوردند؛ هماره شرمسار باد دستی که بر گونه...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 27 تیر‌ماه سال 1383 13:59
    تو این مدت که نبودم دلم واسه خیلی ها تنگ شد ٬ واسه ی بعضی های دیگه تنگ تر ٬ اما واسه ی یکی دلم براش له شده بود . اما خوب چی کار می شد باید باید به این سفر می رفتم خیلی خوب بود . چون تنهای تنها بودم . تو هیچ سفری این قدر احساس تنهایی نمی کردم هر کاری رو که دوست داشتم بودن در نظر گرفتن این که فلانی ناراحت می شه یا فلانی...
  • 61
  • صفحه 1
  • 2
  • 3