آخیش خسته شدم بس که درس خوندم ٬ جدا چقدر بده خودت رو از زندگی بندازی به خاطر یه دو سه نمره که از مشروط شدن فرار کنی تا نکنه یه وقت از دانشگاه خیلی محترمانه بندازنت بیرون !
اصلا دوست ندارم تو تعطیلات تهران باشم ٬ جدا دوست دارم یه چند وقت از این خراب شده دور باشم . اگه این رفیق شفیق من به ما حال بده و مرام بذاره بریم یه سر به دهشون بزنیم و یه آب و هوایی تازه کنیم ٬ اگه هم قسمت شد یه سرم بریم خواجه رو زیارت کنیم !
تو پرانتز این رو هم بگه که هر کی فکر میکنه دانشگاه باحاله بهتره وقت بی ارزشش رو تلف نکنه بره به یه کار آبرومندانه مشغول بشه که سود دنیا رو کرده ٬ حالا بماند آخرت !!!
آره ؟ این مال پاراگراف آخره .. راستی باکلاس کجا بود ؟ :ی
ـــلام حاجی دکی...
چه عجب...
ایشالا قسمت بشه خواجه..
یا ح..ق
با تمام پاراگراف ها کمال همفکری ام را ابراز می دارم ! ( چی گفتم !؟)
موفق وشاد باشید به روزم
وای چقدر خوشحالم که دیگه نمیخوام امتحان بدم!!!! راستی با یه مطلب جدید منتظرم...
رفیق شفیق امروز رفتن دانشگاه ٬ پروژه تحویل بدن !!
یه دفه دیگه کلمه ی مشروط رو به هر وسیله ای بشنوم ازت میام همه ی نمره هاتو اینجا لو میدم!!!!!
رفتی جا ما هم حال کن ...زت چوغ
رفیق شفیق امروز کجان ؟
سلام علیکم
علیمردان خان! گویا سوئ تفاهمی پیش اومد! قصد من توهین نبود. ضمن اینکه خودم هم ام اس دارم و دچار ژاره ای از مشکلات.
به هر حال حدیث نفس بود!
دانشگاه هم که جای خوبیه! فقط باید دنبال یه کار حسابی هم بود. شک نکن!
حالا خداییش خودت برای اینکه به دانشگاه برسی چقدر زحمت کشیدی ( فکر کنم اغلب تمام سعد خودشون رو میکنن)
سلام بر استاد بزرگ که الان شاگرد خودمم نیست .....بابا نشد که خدایشش بریم شیراز؟
بدیش اینه که آخر سر مشروطم بشی!!
چه صدف ها که به دریای وجود /
سینه هاشان ز گهر خالی بود ! /
ننگ نشناخته از بی هنری /
شرم ناکرده از این بی گهری /
سوی هر در گهشان روی نیاز /
همه جا سینه گشایند به ناز ... /
زندگی – دشمن دیرینه ی من – /
چنگ انداخته در سینه ی من /
روز و شب با من دارد سر ِ جنگ /
هر نفس از صدف ِ سینه ی تنگ /
دامن افشان گهر آورده به چنگ /
وان گهرها ... همه کوبیده به سنگ ! = فریدون مشیری
کی میگفت آدمی که سرش خلوته مینویسه؟؟؟؟
شما خستگی تون در نرفت ؟!!!