POMEGRANATE

 

زمانی که من در دل یک انار زندگی می کردم از یک دانه شنیدم

که گفت"من یک روزدرختی می شوم. باد در شاخه هایم خواهد رقصید

 و من در همه فصل ها برومند و زیبا خواهم بود."

آنگاه دانه دیگری گفت"من هم وقتی به جوانی تو بودم از این خیال ها

 در سر داشتم ولی اکنون که می توانم امور را سبک سنگین کنم

 می بینم که امید هایم بیهوده بود."

دانه سوم هم در آمد و گفت"من در خودمان چیزی که نشان

آینده بزرگی باشد نمی بینم."

دانه چهارم گفت"اما اگر آینده بزرگی در کار نباشد

زندگی ما یاوه ای بیش نخواهد بود!"

دانه پنجم گفت"چرا بر سر آنچه خواهیم شد جدال می کنیم

در حالیکه نمی دانیم چه هستیم."

اما دانه ششم در پاسخ گفت"ما هر چه هستیم همان خواهیم بود."

دانه هفتم گفت"من به روشنی میدانم که چه در پیش است

 ولی نمی توانم بیان کنم."

آنگاه دانه هشتم سخن گفت- و نهم – و دهم- و بسیاری دیگر

 تا آ نکه همه به سخن آمدند و من از بسیاری صداها

چیزی نمی شنیدم.
 

چنین بود که همان روز از آنجا به دل یک به رفتم

 

که دانه هایش کمند وکمابیش خاموش.

نظرات 17 + ارسال نظر
مریم سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:31 ق.ظ http://maryam.co.sr

آخ جون!اول شدمD:

باران سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 04:41 ب.ظ http://barooneatefe.persianblog.com

به سوی هم گام بر میداریم/ به یک زبان سخن میگوییم/ اما به وسعت روویاهامان/ تنها می مانیم//
سلام!! خوبی؟ آپدیت کردیم .! منتظرتون هستیم!! // صد دانه یاقوت دسته به دسته.... ( یادش به خیر)

مریم سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:37 ب.ظ http://maryam.co.sr

سلام...مرسی سر زدی عزیز!
من لینک میخوام...میشه؟

فاطیما سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:09 ب.ظ

همون دیگه!کار و زندگی نداری هی میری میوه گردی!....چیزه!پس یعنی این دفه که میخوام انار بخورم.........

دوس جون سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:34 ب.ظ http://limo0o.persianblog.com

دیوانه و خدایان زمینی....بارک الله کم کم داره خوب میشه! ادامه بده....

ع۱ سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:48 ب.ظ http://aatbebfaes.persianblog.com

و من نیز از آنجا به دل یک...رفتم !!!

ع۲ چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:15 ق.ظ

باید پارو نزد...واداد...باید دل رو به دریا داد...

صنم چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:54 ق.ظ http://parandeyebibal.persianblog.com

وقتی بوی گل میدادم مرا گرفتند به جرم گل چیدن ...
کسی نگفت شاید گلی کاشته باشم...
من دلم می خواهد که ببارم از آن ابر بزرگ...

سلمان پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:57 ق.ظ

یه ذره بی مزه بود !!!!‌ p:

هادی*دایی* پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:52 ب.ظ http://www.hacker-hadi.i8.com

سلام/ خوبی؟/ قشنگ بود ولی من اخرشو نگرفتم!
یا اشکال از منه یا از متنت؟(از من که نیست)
زودتر اپدیت کن بابا!
بای

سعید پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:58 ب.ظ

صد دانه یاقوت دسته به دسته ////با نظم وترتیب ......

فاطیما جمعه 8 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:19 ق.ظ

خب البته لزومی نداره همه از انار خوششون بیاد!

دااش کوچیکه شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 03:03 ب.ظ http://alimaadan.blogsky.com

دوستان این شعر ها رو از مهد کودک یاد گرفتن دیگه ؟؟؟!!!

سیاوش یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 06:50 ق.ظ http://sogand-ke.blogsky.com

سلام داداشم...متن زیبایی نوشتی...باز مثل همیشه...انار...دانه انار...چه زیبا سخن بر میان اورده اند این دانه های ریز در ظاهر...ولی بزرگ در باطن...بدرود

مریم سه‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:34 ق.ظ http://maryam.co.sr

سلام.بترکی!من و خودم چیه؟؟؟؟
درستش کن بی زحمت!

دااش کوچیکه چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:32 ق.ظ http://alimaadan.blogsky.com

من حالا حالا ها کار دارم و دوست ندارم بترکم ٬ خودت بگو چی بگذارم ؟ خوبه بگذارم اون و خودش !!!

باران چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:05 ق.ظ http://barooneatef.persianblog.com

سلام!! شما نمی خواید آپدیت کنید ؟؟!! منتظریم!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد