و از تلاطم صنعت ٬ تمام سطح سفر گرفته بود و سیاه
و بوی روغن می داد .
و روی خاک سفر شیشه های خالی مشروب ٬
شیار های غریزه ٬ و سایه های مجال کنار هم بودند .
و کودکان پی پر پرچه های روان بودند .
سپورهای خیابان سرود می خواندند
و شاعران بزرگ به برگ های مهاجر نماز می بردند .
و راه دور سفر از میان آدم و آهن
به سمت جوهر پنهان زندگی می رفت
به غربت تاریک جوی آب می پیوست
به برق ساکت یک فلز ٬ به آشنایی یک لحن
به بی کرانی یک رنگ !!!
من یکی رو می شناسم که امتحاناشو خیلی بد می ده ٬ یعنی خیلیا ...
همیشه از این ناراحته که نکنه این ترم مشروط شه ٬
ولی می دونین چون نه که دلش صاف و ساده است و
خیلی بچه ی خوبیه همیشه نمره هاش ۲۰ ٬ ۱۹ ... میشه !!!
کاش من هم آدم خوبی بودم و خدا این قدر من رو دوست داشت
شما میگین من با این دوستم چی کار کنم
البته نه که خدا همیشه با اونه ٬ به خاطر همین
می ترسم یه وقت خدا چیززم کنه
سلاااااام!خوبی؟/// راستش من که هیچی نفهمیدم از این شعرت!(چشمک) راستی خوش به حال دوستت!
اتفاقا من هم یکی رو می شناسم با همین خصوصیات ولی پررنگترش....
منم می شناسمش...خدا چیزش نکنه..!...
من چقدر دیر اومدم...:( شرمنده...تقصیر من نبود که دیر شد ..خودتون میدونید دیگه مقصر اصلی کیه...!!!
بیچاره آدمهایی که هیچ کس حرفشون رو باور نمی کنه ...
با ما لج کردی ؟ چرا یک چیزی نمی نویسی که عوام هم بفهمن ؟!
آخه مثلا من چی باید بگم؟!من که همیشه راست گفتم در این زمینه(مگه اینکه دلمو به این چیزا خوش کنم!)
راستی خدا حافظ!دعا و اینا!
سلااااااااااااام!خوبی؟ // منتظر اپدیتت هستم! // به روز شدم!
سلام!سر نمی زنین؟خدا ان شا الله نمره ی همه رو زیاد کنه
آمین!