آن قدر شکست خوردم ٬ تا راه شکست دادن را آموختم
و بدترین کلمات برای من اینهاست :
نمی دانم ـ نمی توانم ـ نمی شود
این جا تو داهات هوا خیلی خوبه ٬ شبا رو با شمردن ستاره ها
صبح می کنم ٬ زندگی کردن تو داهات به من این ها رو نشون
داد ٬ همونایی که تو شهر زیاد به چشم میاد ٬ همین نمی توانم ها
همین نمی شود ها ٬ اما تو داهات همه حرف از شدن می زنند
همه حرف از توکل می زنند ٬ چیزی که تو شهر اصلا وجود نداره
سلام خیلی عالی بود یه سری هم به من بزنید بای
سلام...آن قدر شکست خوردم تا راه شکست دادن را آموختم...این چه معنی می تونه داشته باشه؟
مقایسه دنیای طبیعی با ساخته های ناقص العقل ها بیشتر از اینها حرف داره...آپ کردم...راستی در مورد اون هم شاید تو راست بگی!
جمله ی اولش یه کم ناپلئونی بود(;
اما بقیه اش......تو شهرم هست!نیست؟
اوهوم...
؟؟......
..
..؟؟
با دانشجوی مملکت که دارن شاگرد اول میشن صحبت از ناپلئون و ناپلئونی و اینا نکن چون اینا آدم رو یاد ۱۰ میندازه نه بیست!
آها راستی! دهات(روستا) ای که امکانات اینترنت و اینا داره باید خیلی باکلاس باشه ها!!!!!!!!!!!!!!!!!خوش به حالتون!
سلاااااااااااااااااااام!خوبی؟ کاش میشد این کلمه ها رو از یاد ببریم!اما میشه؟ ......
دفعه پیش که رفتی دهات صحبت از گاو و گوسفند بود اما الان صحبت از توکل و از این جور چیز ها.......قضاوت با خود خواننده ها(;
من می گم تو شهر هم می شه پیدا کرد ... البته اگه یه کم بگردی دنبالش ... آخه یه ذره کم رنگه ...
و چه خوب می شه که بگردی و پیداش کنی ... همین جا ... درون خودت ... خیلی خوبه ها !
هنوز همون دهاتی ای...با همه شهری شدنت ! ;)...من دلم کک مکی شده واسه یه تنفس عمیق...اینجا آدماش مثل هواشن...هواش مثل چهره اش...دلش مثل شباش...خوش به حالت...