خوابم میاد !

من ـ نیزه دار کهن ـ آتش می شوم

او ـ دشمن زیبا ـ شبنم نوازش می افشاند

دستم را می گیرد

و ما ـ دو مردم روزگاران کهن ـ می گذریم

به نی ها تن می ساییم ٬

و به لالایی سبزشان ٬ گهواره ی روان را نوسان می دهیم

و آبی بلند ٬ خلوت ما را می آراید


تو این چند روزه چند بار ازم بازخواست شد ٬ چند بار توبیخ شدم

چند بار به خودم گفتم که من چقدر بدم ٬

ولی بعد با خودم می گفتم به من چه که بقیه خوبند ؟؟؟

--------------------------------------------

همچینی هوای استخر به سرم زده