خدا عقل بده !

یه مشت جماعت عقده ای راه افتادن می خوان تو دانشگاه تفکیک دختر پسری راه بندازن ٬ تا همین دیروز یه نماز جماعت هم به زور برگذار میشد ٬ یه نمازخونه بود که به یه خراب شده بیشتر شبیه بود ٬ حالا که نمازخونه درست شده راه افتادن می گردن تو دانشگاه ببینن کجا ایراد داره اون جا رو هم درست کنند

چایی مسجد تموم میشه ٬ میاد از بوفه چایی بخره یه هویی یه صحنه ی عذاب آور می بینه و روحش به درد میاد ٬ میره با کمیته انضباطی صحبت می کنه . اینا هم که خرشون خوب میره !!!

 حالا می خوان تو بوفه یه حصیر بکشن که از این به بعد خانوما این ور آقایون اون ور که چی ؟ یه وقت این فاز و نول به هم نرسن که ...

این جماعت این قدر که از روابط دختر پسر می ترسن از خدا نمی ترسن

از اون طرف هم بچه ها که بی تفاوت نمی شینن . هر روز اونا میان حصیر می کشن اینا میان حصیر رو بر می دارن و کف می زنن . تفریح خوبی شده برا دختر پسرا ٬ میان حالی می برن و کفی می زنن و خنده ای می کنن و دعا به جون این جماعت به خیال خودشون خدایی که اسباب تفریحشون رو فراهم کردن

خودم با دست خودم گورم رو کندم که میگن همینه دیگه !!!

شیرازی رفتیم که ... !

جاتون خیلی خالی بود عجب شیرازی بود ٬ انصافا خواجه خوب جایی زندگی می کرده ٬ من هم اگه یه همچین جایی بودم حتما یه شاعر بزرگی می شدم ٬ اما خوب بچه ی یه داهات دیگه ام که زیاد ذوقی از شعر گفتن ندادرن 

اما خوب این سفرم مثل همه ی سفرای دیگه کفتم شد ٬ از دماغم درومد !
 تو تهران بچه ها برام نقشه هایی کشیده بودن ٬ نبودین روز انتخاب واحد ببینین چه به سر من اومد !

ترم گذشته ما امتحان اجزا ماشین داشتیم ٬ یکی از بچه ها نخونده بود و می خواست از بچه ها امضا بگیره که امتحان رو بندازه عقب ٬ ولی خوب من به خاطر همین شیراز نمی تونستم بندازم عقب ٬ خلاصه امتحان برگزار شد و ... 

ما هم که به شیراز رفتیم و حالی بردیم و شبا رو با خواجه خوش بودیم 

سفر تموم شد و به تهران اومدیم و روز انتخاب واحد دیدم عده ای دم در سایت وایسادن ٬ قیافه ها داد میزد که به خون من تشنه اند ٬ من هم که وضعیت رو این طوری دیدم زدم به چاک ٬ نه که فکر کنین ترسیدما ٬ خواستم جاو دوستاشون ضایع نشن ٬ آخه خوب گناه دارن پس فردا
می خوان یه عمر با هم زندگی کنن ! اما خوب اونا خیلی بیشتر از این حرفها تشنه بودن و اومدن دنبالم ٬ یه گفتمان کوچیکی شکل گرفت ولی خوب خدا به خیر کرد که حراست فهمید و ... من هم که نفوذ و از این حرفها ٬ بالاخره نجات پیدا کردم !

بنده خداها حق داشتنا ٬ آخه اون درس رو افتاده بودن ٬ البته درس زیاد مهمی نبود ولی خوب یکیشون مشروط شده بود ٬ دیگه کم مونده بود یه اخراجی هم می دادیم اون وقت ...

یکی نیست بگه آخه بابا شیراز و چه به تو ٬ سال پیش هم رفتیم نطنز ٬ چه حالی داد ولی خوب عید کوفتم شد ٬ آخه تهران باز برام دردسر ساز شده بود !

تنها شانسی که امسال آوردم این بود که تابستون دیگه نرفتیم جایی ٬ من نمی دونم چرا تا پام رو از تهران بیرون میذارم هر چی خراب کاری سر من بدبخت بیچاره سوار میشه




نظام مشروطیت !

آخیش خسته شدم بس که درس خوندم ٬ جدا چقدر بده خودت رو از زندگی بندازی به خاطر یه دو سه نمره که از مشروط شدن فرار کنی تا نکنه یه وقت از دانشگاه خیلی محترمانه بندازنت بیرون ! 

اصلا دوست ندارم تو تعطیلات تهران باشم ٬ جدا دوست دارم یه چند وقت از این خراب شده دور باشم . اگه این رفیق شفیق من به ما حال بده و مرام بذاره بریم یه سر به دهشون بزنیم و یه آب و هوایی تازه کنیم ٬ اگه هم قسمت شد یه سرم بریم خواجه رو زیارت کنیم ! 

تو پرانتز این رو هم بگه که هر کی فکر میکنه دانشگاه باحاله بهتره وقت بی ارزشش رو تلف نکنه بره به یه کار آبرومندانه مشغول بشه که سود دنیا رو کرده ٬ حالا بماند آخرت !!! 

 

دعوا اون هم زیر بارون !

آسمان سربی رنگ ٬ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران

باران

پر مرغان نگاهم را شست

-----------------------------------------------------

تمام هیکلم خیس شده 
بارون خوبه ولی هر چیزی هم حدی داره ٬ فرض کن شبه داری برمیگردی خونه ٬ خسته و کوفته ( این تیکه رو تا اونجایی که فکر می کنی زیادش کن ) اون وقت یه ماشین بیاد و ...

از این اتفاقا زیاد میفته ٬ ولی از اتفاقای بعدش کم میفته ٬ سنگ رو برداشتم و ...

آی حالا دعوا و بزن بزن ٬ زیر بارون ٬ کف خیابون ٬ اون بزن تو بزن

خوب از دوتا آدم خسته ی کوفته ی بخت برگشته چه انتظاری می تونی داشته باشی ؟

ولی بعدش مثل این فیلم هندی ها تموم شد ٬ هم دیگه رو بعد از این همه کتک زدن و خوردن ماچ کردیم و با هم رفتیم شیشه ی ماشین رو جا انداختیم و من رو رسوند خونه و آخر سر هم

بای

ولی سرم چقدر درد میکنه ٬ لامصب دست سنگینی داشت ٬ اما فکر کنم باید به یه چشم پزشک مراجعه کنه

آخ که چقدر خستم !!!