عجب یلدا ٬ شبی بود !!!

دیوان حافظ که نداشتم آخه نامرد از دستم قاپیده و من رو بدون دیوان گذاشته ٬ من که می دونم یه بار هم لاش رو باز نمی کنه ٬ خدا وکیل ملت خنگ تشریف دارند ( البته بلا نسبت شما دوست عزیز ) و باز البته کلمه ی مبارک خر رو هم باید چاشنی کار کرد تا بتونیم یه ذره حق مطلب رو ادا کنیم و باز برا سومین بار البته جمع این دو کلمه واژه ی ملموس ترک رو به یاد ما میاره !!!

طرف برا این که من رو بچزونه دیوانم رو گرفته و گذاشته رو طاقچه ی اتاقش ٬ نه میذاره من به کارم برسم و نه خودش از اون استفاده میکنه ! فقط چی ؟  برا این که من این وسط به خیال خودش ضایع بشم !!!

خلاصه شب یلدا رو بدون دیوان سر کردم تا این که یه عزیز دوست داشتنی آخر شب زنگ زد و فالی رو که خودش به جای من گرفته بود رو خوند ٬ خدا وکیل مرام رو داری ٬ یکی اون جوری می کنه ٬ یکی هم مثل این دوست گرامی و هیچ وقت جدا نشدنی زنگ بزنه و فالی رو که برات گرفته رو بخونه

خدا از این دوستا زیاد کنه ( آخ پام )

ولی حافظ هم کم حال من رو نگرفتا ٬ داشتم تو عوالم خودم سیر می کردم که اگه کارم درست بشه چی میشه ٬ اگه این جوری بشه چه روزگار خوبی رو دارم ٬ اگه و اگه و اگه های زیادی که هیچ کدومشون هم زیاده خواهی نیست ٬ ولی جناب حضرت اجل فرمودند که خواب دیدی خیره ٬ بذار در کوزه آبشو بخور

--------------------------------------------------

تا شما خانه تان سمت شمال ده ماست 
قبله ی دهکده مان سمت شمال است عزیز

پنجره ٬ بین من و توست مرا بوسه بزن
بوسه از آن طرف شیشه حلال است عزیز



دست نیافتنی

من یه انسان هستم با ظرفیت های محدود ٬ اما اونا انسان هایی بودن با ظرفیت های نامحدود  ٬ مگه میشه با این تفاوت تو زندگی موفق بود ٬ در حالی که همه چی برا انسان هایی با ظرفیت های نامحدود ساخته شده !

مخم داره می ترکه ٬ یکی منو نجات بده


میمنت ورود خاتمی

فردا قراره خاتمی بیاد دانشگاه ما ٬ به خاطر همین هم ما ها رو انداختن بیرون تا خیر سرشون پاکسازی کنن ٬ سردسته ی آدمایی هم که دارن این جا رو پاکسازی می کنن شده آقا خیری که نظافت قسمت ما به عهده ی اونه !!!

همه جا رو بستند ٬ حتی کتابخونه رو هم بستن ٬ من نمیدونم برا این که خاتمی می خواد بیاد این جا باید درسو کتابخونه و کلاسا رو تعطیل کرد ٬ خوب اگه این طوره می خوام صد سال سیاه هم نیاد !!!

البته خدا خیرش بده چون باعث شده من فردا بعد از قرن ها بتونم صبح تا لنگ ظهر بخوابم و حال کنم !!!

یه نکته دیگه هم از آثار ورود خاتمی بگم : دانشگاه شده عین دسته ی گل ٬ دیوارا رنگ شده ٬ بوفه مرتب شده اصلا از اون آشغال دونی خبری نیست که نیست

حالا دانشجو بیاد بگه خاتمی اخه ٬ خاتمی اوخه !!! این همه خیر داره میرسونه بس نیس

----------------------------------------------

اما از نیومدن خودم تو این چند وقته بگم که درگیر اساس کشی بودم و تلفن خونه هم قطعه به خاطر همین از تو خونه نمی تونم وصل شم ٬ از دانشگاه هم که همه جا رو پروکسی کردن ( هیچ بلاگی رو نمی شد باز کرد ) ولی نمی دونم چرا دیگه پروکسی نداره ٬ حتی یه سرس سایت رو هم باز کردن که ....

---------------------------------------------

امروز به استاد گفتم استاد دمتون گرم از کلاس منو انداخت بیرون
بی جنبه !!!


خاور برا حمل اساس نیاز است


بالاخره من هم باید از این جا برم ٬ نه این جا ؛ خونمون رو میگم
کم کم باید اساسام رو جمع کنم و دیگه برم تو آغوش خونواده !!! خونواده ای که دو سال تمام برام هیچ مفهومی نداشت . خیلی دوست داشتم به اون آدمایی که زندگی دور از خونواده رو تجربه نکردن این رو بفهمونم که کار راحتی نیست ولی خوب فکر کنم تا وقتی خودمون تو اون وضعیت قرار نگیریم نمی تونیم درکش کنیم

سر همین خونه ی جدید رفتن یه چزی فکرم رو مشغول کرده بود ٬ این که مگه تو این دنیا هر کاری که صورت میگیره با خواست و اراده ی خدا نیست و خدا هم مگه خیر مطلق نیست ٬ پس چی جوریه که تو این دنیا این همه شر داریم ٬ این که با خیر مطلق بودن و قادر مطلق بودن خدا منافات داره !!!

البته خودم برا خودم حلش کردم ولی بابای صاب بچه رو درآورد تا تونستم باهاش کنار بیام که این رو فقط مدیون عزیزترینم هستم

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

خدا وکیل کی میخواد جلوی این پرسپولیس وای سه ٬ دلم برا فجریا سوخت ٬ نه یکی نه دو تا نه سه تا ... پنج تا !!!

منو یاد شیش تایی ها انداخت