دلم برای تو... آیا دل تو هم تنگ است؟!

صدای هق هقِ... گویا دل تو هم تنگ است!

ببین!نمی شود این قدر دور بود از هم!

ببین.. قبول.. بفرما... دل تو هم تنگ است!

من از مسافت این جاده ها نمی ترسم

اگر بدانم آنجا دل تو هم تنگ است

اگر بدانم گاهی به یاد من هستی

و چند ثانیه حتی دل تو هم تنگ است-

پرنده می شوم اما نمی پرم بی تو!

پرنده می شوم و تا دل تو هم تنگ است-

برای تو پر پرواز می شوم حتی

اگر در آن سر دنیا دل تو هم تنگ است!

اگر در آن سر دنیا! اگر در آن دنیا!

اگر بدانم هر جا دل تو هم تنگ است-

بدون مکث می آیم که باورت بشود

دلم برای تو... آیا دل تو هم تنگ است؟!

فکر می کنی آزادی ؟

نمی دونم از این متنی که می خوام بنویسم چه قدر می فهمین ، آخه استادمون خیلی خوب می گه ، محاله یکی نتونه بفهمه ولی من که اون استاده نیستم !
اول یه ذره از درسمون رو می گم :
یه ترکیب شیمیایی داریم
Al2 O5 Si  این ترکیب در سه فاز مختلف سه عنصر متفاوت میده ، به نام های آندولوزیت ، سیلیمانیت و کیانیت ٬ این سه تا در دستگاه فشار و دما ؛ یا اصلا با هم در تعادل نیستند ، یا این که دو به دو با هم در تعادلند ، یا این که هر سه تا در یه نقطه ی ثابتی از دما و فشار معین با هم در تعادلند . حالا اگه در محدوده ای که هیچ کدوم با هم در تعادل نیستن بخوایم بررسی کنیم می بینم که هم می تونیم دما و هم فشار رو خودمون انتخاب کنیم . این یعنی این که تعداد فاز های موجود ، یه عنصره ٬ ولی درجه ی آزادی ما دو تا است ( شامل فشار و دما ) حالا  اگه در حالتی باشیم که دو به دو در تعادلند دیگه نمیشه هم دما رو خودمون بدیم و هم فشار رو  ، یعنی اگه دما رو بدیم باید فشاری رو قبول کنیم که تو اون نقطه در تعادل باشه ، پس درجه آزادی ما یکی شد و تعداد فاز ها دو تا .
 حالا تو نقطه ای هر سه تا در تعادلند دیگه نه می تونیم دما رو بدیم و نه فشار ، پس درجه آزادی ما شد صفر و تعداد فاز ها سه تا شد .
تو زندگی هم همین طوریه ، یعنی هر چی اموال بیشتری داشته باشیم ، درجه ی آزادی ما کمتره !!!
پس هر چی فاز ها کمتر شه ، آزادی ما بیشتر میشه !!!


POMEGRANATE

 

زمانی که من در دل یک انار زندگی می کردم از یک دانه شنیدم

که گفت"من یک روزدرختی می شوم. باد در شاخه هایم خواهد رقصید

 و من در همه فصل ها برومند و زیبا خواهم بود."

آنگاه دانه دیگری گفت"من هم وقتی به جوانی تو بودم از این خیال ها

 در سر داشتم ولی اکنون که می توانم امور را سبک سنگین کنم

 می بینم که امید هایم بیهوده بود."

دانه سوم هم در آمد و گفت"من در خودمان چیزی که نشان

آینده بزرگی باشد نمی بینم."

دانه چهارم گفت"اما اگر آینده بزرگی در کار نباشد

زندگی ما یاوه ای بیش نخواهد بود!"

دانه پنجم گفت"چرا بر سر آنچه خواهیم شد جدال می کنیم

در حالیکه نمی دانیم چه هستیم."

اما دانه ششم در پاسخ گفت"ما هر چه هستیم همان خواهیم بود."

دانه هفتم گفت"من به روشنی میدانم که چه در پیش است

 ولی نمی توانم بیان کنم."

آنگاه دانه هشتم سخن گفت- و نهم – و دهم- و بسیاری دیگر

 تا آ نکه همه به سخن آمدند و من از بسیاری صداها

چیزی نمی شنیدم.
 

چنین بود که همان روز از آنجا به دل یک به رفتم

 

که دانه هایش کمند وکمابیش خاموش.

SPARE

زندگی حق من است

تو به من حق دادی که برای شب تنهایی عشق

واژه ای رنگ کنم

تو به من حق دادی ٬ که به خاک قدمت سجده کنم
 
و برای نفس گرم و بر افروخته ات

حس یه خاطره را زنده کنم

زندگی عشق من است
 
عشق من در تپش شوق غریبانه توست

یا که نه در خم ابروی فریبنده توست
 
عشق من زیر سکوت لب آوازه توست
 
زندگی حق من است

تا زمانیکه تو در وسعت تردید پناهم باشی
 
زندگی فاصله است

تو به من حق دادی
 
که در این فاصله پرپر بزنم

شکوه ای نیست ولی

زندگی حق من است


نمی دونم اگه نمی شد اون وقت من باید چی کار می کردم

چی جوری می خواستم دیگه ادامه بدم

اگه من رو نمی بخشید باز هم می تونستم زندگی کنم

باز می تونستم نفس بکشم ٬ مگه نه این که نفس من از اونه ؟

اصلا چی جوری می تونستم بفهمم که من رو بخشیده

مگه من می تونم با اون حرف بزنم

ولی الان که همه چی به خیر گذشت ٬ می تونم حدس بزنم

که من رو بخشیده !!!!! ولی اگه درست نمی شد ...

یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم

با منه ٬ با توئه ٬ با همه است ولی من همیشه

فراموشش می کنم